رمان فقط یک شوخی بود قسمت چهارم

قسمت چهارم

همونطور که دستم به فرمون بود نگاهی حواله اش کردم و گفتم: همه مدارکت همراهته؟
سری تکون داد و دوباره نگاش رو دوخت به خیابون. انگار من راننده اشم. شیطونه میگه همین وسط راه پیاده اش کنم و برم دنبال زندگیم. حیف که زندگیم اونه.
پخش ماشین رو روشن کردم .بعد از چند ثانیه زیر لب شروع به زمزمه کردن آهنگ شدم که دیدم آروم سرش طرفم چرخید اما زود نگاهش رو ازم گرفت.چی فکر کردی پس ؟من هر چی نداشته باشم اما صدام خوبه.کسی هم نمی تونه منکر این موضوع بشه.تو هم نمی خواد زود بل بگیری که آره خودشم اعتراف کرد هیچ چیزی جز یه صدا نداره.
از سکوت خوشم نمیومد برای همین باز پرسیدم: چطور شد حالا اینجا رو انتخاب کردی؟
کامل برگشت طرفم و زل زد تو صورتم. وقتی چیزی نگفت، گفتم: هان؟ چرا اینجوری زل زدی بهم؟
سری تکون داد و نگاه ازم گرفت: هیچی!
دختره دیوانه ، همچین زل زده بود بهم ترسیدم. یعنی میگی فهمیده کار منه؟ خب معلومه دیگه وقتی انتخاب رشته رو من و اون انجام دادیم، اشتباهی هم شده باشه پای من و اونو دیگه.
آروم گفتم: سمن؟
برنگشت اما گفت: چیه؟
با اینکه واقعا حس می کردم غرورم خدشه دار شده اما باز با خودم گفتم ارزشش رو داره دوستش دارم: سمن میشه این بار جدی تر بهم فکر کنی؟
پوزخندی زد و گفت: من اصلا نمی تونم بهت فکر کنم حالا جدی ترش بماند.
یه چیزی مثل پتک خورد  تو سرم و یه کسی گفت: خوردیش؟ خاک تو سرت که اینقدر خودت رو به خاطر این دختر کوچیک می کنی؟ مگه چی داره؟
آرومتر از قبل گفتم: مطمئنی؟ این جواب آخرته؟
با همون پوزخند که هنوز روی صورتش بود و نگاهم می کرد گفت: بله مطمئنم پسرخاله.
باشه ای گفتم و حواسم رو جمع رانندگی کردم اما اصلا جمع نمی شد. نمیدونم شاید حواس ریخته شده رو هم نمیشه جمع کرد. حالا تو این هیر و یری تو گیر نده به ضرب و المثل،مهم منظوره که رسید.
جلوی دانشگاه بالاخره یه جای پارک پیدا کردم. پیاده که شدیم گفت: خودم می تونم کارام رو انجام بدم شما لازم نیست منتظر بمونین.
با حرص زل زدم بهش. نمی فهمید منم غرور دارم. منو نمی خوای به درک اما اینجوری تیشه برندار که بزنی به ریشه غرور و وجودم.
برگشتم سمت ماشین کاغذی از داشبورد برداشتم .آدرس خونه رو روش نوشتم و طرفش گرفتم: این آدرس خونه کارت تموم شد یه ماشین از آژانس بگیر و برگرد.خداحافظ.
سریع سوار شدم و سمت مغازه حرکت کردم.
ماشین رو تو پارکینگ پاساژ پارک کردم و سمت مغازه حرکت کردم. مغازه فرهود جفت مغازه ام بود اون تو کار گوشی بود و من کامپیوتر و لپ تاپ و تجهیزات مربوط به اونها.با دیدنم دستی تکون داد و بلند گفت: قرار بود نباشی.
بی حوصله گفتم: فعلا حسش رو ندارم بعدا حرف میزنیم.
قفل در رو باز کردم و چراغها رو روشن کردم .برگشتم طرف در که دیدم کنار در ایستاده
.
-چیه؟
صندلی که جلوی ویترین بود کنار کشید و گفت: مگه قرار نبود باهاش بری برای ثبت نام؟
همونطور که الکی وسایل رو جابه جا می کردم گفتم: بی خود، مگه نوکر باباشم؛ که باهاش برم. دست و پا داره خودش میره. واسه چی یه روزم رو الکی حروم کنم.
خب بدجوری خورده بود تو پرم. دیگه تابلوتر از اون نمی تونست من رو حذف کنه.



نظر یادتان نرود

نظرات 6 + ارسال نظر
mahinfk شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 ب.ظ

(یه چیزی مثل پتک خورد تو سرم و یه کسی گفت: خوردیش؟)
این صدای همون کسایی بود که براشون حرف میزنه . مثل اینکه صدای ما هم به اون میرسه

من این مهدی رو (هم اسم خواهرزاده امم هست ) بیشتر دوست دارم از شخصیتای سایه و پویا خان. ایشالا که در اینده پشیمونمون نمیکنه

انشالله که پشیمون نمیشین

گل شب بو یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:37 ب.ظ

سلام آقا سیاوش . خیلی رماناتون قشنگه . من کلی لغت نامه ام رو با خوندن داستانای شما پر بارتر کردم (مسخره نکردم ، جدی گفتم)
موفق باشید

ارامی یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:19 ب.ظ

1- کی گفته اقا مهدی خوش صدا هستند؟ !

2- این پسر خیلی دنده پهنه!! با اون حرفهایی که دیشب شنیده چرا دوباره التماس میکنه ؟ تا حالا دیدین بچه ای بهتون گیر میده یک چیزی براش بگیرین و شما حوصله ندارین و از دست اون بچه کلافه میشین ...حس سنم هم دقیقا همینه ...هرچی رفتارها طبیعی تر باشه رابطه معقولتر و بهتر پیش میره ..نه اویزون نه سرد و خشک !

3-از قدیم گفتند برای کسی بمیر که اقلا برات تب کنه ...اون حرفم که درس عبرت نشد امیدوارم لا اقل به این یکی حرفم گوش بده
نگفتم بری خشک و اتو کشیده بشیها ...گفتم اویزون نباش همین !
4-در ضمن این اقا مهدی هنوز فوت و فن اسیر کردن دخترا رو بلد نیست ..اونجا که باید به سنم کمک کنه رهاش میکنه ..اونجا که باید رهاش کنه دو دستی بهش میچسبه
50 از این مهدی که مردی از اب در نمیاد (ساده بودن و بی غل و غشش خوبه اما خوب هنوز خیلی ناشی و ناوارده ) ببینیم فرهود خان چیزی بارش هست به امید خدا ؟

بیچاره به مهدی نمیدونه باید به کدوم ساز این خانمها برقصه

امتیس 69 دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:07 ق.ظ

اصلا از رفتار سنم خوشم نیومد اخه دلش میاد دل این اقا مهدی ما رو بشکونه
این همه زبون بسته تیپ زد ولی خب شد هیچ و پیچ
اشکال نداره اشکال نداره
حالا یعنی این فرهود دوست مهدی از همه چی خبر داره حتی از خرابکاریش تو انتخاب واحد هم خبر داره ؟

حتما خبر دار

/لاله/ سه‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:32 ب.ظ

دلم برای مهدی سوخت .. معلومه که واقعا عاشق دختر خالشه ولی چه فایده ؟ از طرفی به سمن هم حق میدم . نمیشه که چون یک نفر از تو خوشش میاد تو هم از اون خوشت بیاد ؟
مهدی قبلا جواب رد شنیده ، شب قبل هم که اون حرفها رو از پشت در شنیده و فهمیده که سمن دوستش نداره پس چرا دوباره علاقه شو ابراز می کنه و خودش رو کوچک می کنه ؟ بهتره اول روی خوش ببینه بعد پا پیش بذاره .
سمن حالا خوب میدونه که مهدی هم چنان گلوش گیره .. خاطرش آسوده است که پسرخاله کماکان عاشقشه پس اگر مهدی بی تفاوتی پیشه کنه و اعتنایی بهش نکنه ( از لحاظ احساسی ) باعث تعجب سمن میشه و ناخودآگاه توجهش به مهدی جلب میشه . ( اینم یه راهیه که گاهی جواب میده )
مرسی

لاله بدجنس می شود

farima دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ب.ظ

سمن با این اخلاقش نوبره والله انگاری ی عالمه و ی سمن از خودراضی تو این دوره زمونه هیچکی ب بی اعتناییه طرف مقابلش اهمیت نمیده وسریع راهشو کج میکنه ب سمت دیگه ای.این آق مهدی هم زیادی عاشق پیشه ای باس تو رفتارش تجدید نظر بکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد