با دیدنش یه لبخند عریض که سی و دو تا دندونم رو نشون می داد روی لبم نشست. اما برای اینکه سه نشه سریع اخم کردم و گفتم: سلام دختر خاله!
مامان که هنوز در حال ماچ و بوسه این سمن خانم بود. دیدم این دوتا قصد ندارن سلام و احوالپرسیشون رو تموم کنن برای همین گفتم: مامان دیر شد، بهتره بریم خونه!
به نام خدا
نویسنده: سیاوش.ش
قسمت اول
سریع موهام رو شونه کشیدم و شروع به بستن دکمه های پیراهنم کردم که داد مادرم دراومد: مهدی زود باش دیر شد.
حالا انگار قرار بودکی بیاد؟ یه دختر خیرندیده ، گیس بریده چشم سفیدکه بیشتر نیست دیگه؟ها ، چرا اینجوری زل زدی به صفحه کامپیوترت؟آره درست خوندی یه گیس بریده بیشتر نیست دیگه.حالا فکرنکنی چون دوبار به خواستگاریم ، جواب رد داده دارم می سوزم، مدیونی همچین فکری کنی ، اما خب از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون ، آره بدجوری می سوزم.اما خب اگه کاری نکردم این دختره موس موس کنه دنبالم مهدی نیستم.
-مهدی؟
نه بابا مثل اینکه جدی جدی عصبی شد .من برم بهتره.کفشم رو پام کردم و از ساختمون بیرون زدم که مامان رو دیدم که عصبی دم واحدمون ایستاده.
سری به معنی چی شده براش تکون دادم که گفت: آبرو برام نذاشتی بیچاره سمن یه ساعته تو ترمیناله.
شونه ای بالا انداختم و در واحد رو قفل کردم و گفتم: مگه بهش گفته بودم من راننده اش میشم وقتی خواست بیاد اینجا درس بخونه؟ در ضمن کسی که اینجا فامیل نداره واسه چی اینجا رو واسه درس انتخاب می کنه؟بعدش مگه من...
مهدی زود باش.
خب با داد مامان دیگه نتونستم بیشتر از این حرف بزنم و دنبالش از پله ها روون شدم. هی چی تو دلت گفتی؟ فحش دادی؟ خودتی؟ فکر نکن نفهمیدم گفتی اینا چرا با آسانسور نرفتن، فکر نکن فقط خونه شما آسانسور داره داش، درسته که بچه محله باکلاس نیستیم اما ساختمونمون آسانسور هم داره .اما از اون جایی که طبقه اول زندگی می کنیم ترجیح میدیم از پله استفاده کنیم. فهمیدی؟ نخند. من نمیدونم ضایع شدن خنده داره مگه؟
سوار ماشین شدم. مامان بیچاره ام از بس عجله داره ماشین رو برام روشن کرده منتظره.یکی نیست بهش بگه خب گواهینامه بگیر که دیگه منت کشی نکنی. خلاصه بعد از کلی ناز و ادا اومدن و حرص خوردن شیرین جون حرکت کردیم.
یادم رفت سمن رو بهت معرفی کنم. دخترخاله ام. من از دار دنیا دو تا دایی دارم و یک خاله که هر سه اشون هم شهرستانن. فقط ما اینجاییم. پدرم که بیست سال پیش وقتی من شش سالم بود به رحمت خدا رفت .هر چی هم دایی هام اصرار کردند مامانم بره باهاشون زندگی کنه قبول نکرد. یه کلوم گفت: می خوام نزدیک شوهرم باش. بله دیگه شیرین جونه.فکرکردین عشقش مثل عشقای آب دوغ خیاری بعضیاس که صبح عاشقن و عصر فارغ؟
داشتم می گفتم اما این سمن خانوم که ته تغاری لوس و افاده ای خاله مریمه.از بس لوس و افاده ایه به دمش میگه دنبالم نیا بو میده. والله. مدیونی فکر کنی اینا رو بابت اون قضیه میگم. حالا که اومد می بینیش می فهمی من چی میگم. یعنی من یه چیزی میگم تو یه چیزی می بینی.
-مهدی داری با کی حرف میزنی؟
-جانم مامانم، امرتون.
چپ چپ نگاهم کرد و زیر لب گفت: بچه ام دیوونه شده انگاری.
بیا اینم از مادر ما .حالا اگه این شیرین جون گذاشت من قبل رسیدن به ترمینال قضیه سمن رو بگم؟
کجا بودم؟ آهان یادم اومد. این سمن امسال کنکور داد . قرار نبود اینجا بیاد.می دونید چرا؟ چون اصلا تو انتخاباش اینجا نبود.همه انتخاباش شهر خودشون بودند. اما خب موقعی که نتایج اومدن مشخص شد ده تا انتخاب اولش اینجا بوده و تو نهمین انتخابش هم قبول شده. بیچاره اونقدر گریه زاری راه انداخت که من اصلا اینا رو انتخاب نکردم. مدیونی فکر کنی که یه ماه پیش که من خونه اشون بودم و مثل یه پسر خاله خب کمکش کردم انتخاب رشته کنه .آخر کارکدا رو عوض کردم.مدیونی به خدا.
خلاصه شوهر خاله جانم گفتن: یه کلام دانشگاه راه دور ممنوع. سمن خانم همون دختر افاده ایه زنگ زد به من منت کشی. که دستم به شلوارت بیا بابام رو راضی کن برم دانشگاه و گرنه سال دیگه هم از کنکور محرومم. کلی هم التماس که اگه میشه یه کاری کن انتقالی و اینا بگیرن. اما خب بنده بعد یک هفته خبر دادم بهش که انتقالی بهت نمیدن و باید خودت بیایی اینجا درس بخونی. چرا داری اینجوری نگاه می کنی؟ میدونم دروغ گفتم اما خب ؟ گرفتی قضیه رو؟ اتفاقا یه مورد دست به نقد واسه جابه جایی هم بود اما بنده نخواستم انجام بشه. بعدش هم دم گوش مامان وز وز کردم که بچه گناه داره شما زنگ بزن با این شوهر خواهرت صحبت کن بگو سمن این چهار سال رو بیاد پیش ما. خلاصه بعد از پادرمیونی مامان شوهر خاله جان هم که انگار بدش نمیومد دخترش رو به ریش نداشته من ببنده رضایت داد که سمن بیاد اینجا درس بخونه و با ما زندگی کنه.والسلام تا همینجا بسه که رسیدیم ترمینال.
این هم نسخه پی دی اف رمان از خیانت تا عشق 2 هستش.
دانلود از خیانت تا عشق جلد دوم نسخه پی دی اف