رمان فقط یک شوخی بود قسمت دوم

قسمت دوم


با دیدنش یه لبخند عریض که سی و دو تا دندونم رو نشون می داد روی لبم نشست. اما برای اینکه سه نشه سریع اخم کردم و گفتم: سلام دختر خاله!

مامان که هنوز در حال ماچ و بوسه این سمن خانم بود. دیدم این دوتا قصد ندارن سلام و احوالپرسیشون رو تموم کنن برای همین گفتم: مامان دیر شد، بهتره بریم خونه!
مامان هم بالاخره رضایت داد و این سمن خانم چشمش بالاخره به جمال بنده روشن شد و با کلی افاده یه سلام تحویلم داد. که همونم بخوره تو سرم نمی گفت بهتر بود.
خلاصه جونم برات بگه همین که سوار ماشین شدیم و من پا گذاشتم روی پدال گاز این سمن خانم اشکش دراومد. از آیینه نگاش کردم و گفتم: چی شده دخترخاله دلت تنگ شد؟ خب تو که طاقت دوری نداری واسه چی اینجا رو انتخاب کردی؟
مامان: مهدی؟
این یعنی خفه شو! سمن خانم هم به چشم غره اکتفا کرد.
یکی نمی شناستش فکر می کنه ملکه انگلیسی چیزی هستش! والله! خواستم مثل این پسرا که با اخم دل دخترا رو می برن و روزی دو فصل کتکشون میزنن و کلا خشن تشریف دارن، باشم بلکه این سمن من رو ببینه. من که میدونم اینا همه اش آثار خوندن این رمانای عاشقونه اس که دختره دفعه آخر که ازش خواستم بهم فکر کنه ، برگشت گفت: من از مردی که جذبه نداشته باشه خوشم نمیاد!
یکی نیست بهش بگه آخه تو از زندگی چی می دونی؟ احمق بهم میگه تو بلدی اصلا غیرتی شی؟ خدا ! !فکر کرده غیرت به اینه که دم به دقیقه داد بزنم که دختر خاله این کار رو بکن اون کار رو نکن.
خب مهدی نیستم اگه کاری نکردم که خودش بیاد التماس کنه که همون مهدی قبل باشم. البته فرهود دوستم میگه من هیچ وقت نمی تونم جدی باشم و شاید همین شوخیای زیادم باعث فراری دادن این دختر شده.
نمی دونم شاید راست میگه!
با توقف ماشین مامان و سمن سریع پیاده شدم. من رفتم سراغ صندوق عقب تا چمدون و ساکش رو پایین بیارم. همین که خواست وارد خونه شه گفتم: دختر خاله چمدون و ساکت یادت نره!
متعجب برگشت طرفم.این یعنی تو بیارشون تو!
اما خب از اونجایی که قرار بود ادبش کنم دلم اصلا به حالش نسوخت و چمدون و ساک رو گذاشتم جلو پاش.ماشین رو قفل کردم و بهش اشاره کردم از جلوی در بره کنار وارد خونه شدم. مامان که تو آشپزخونه بود گفت: چی شد پس سمن کجاست؟!
بی خیال سمت اتاقم رفتم و گفتم: داره ساک وچمدونش رو میاره!
مامان با دست به گونه اش زد و گفت: خجالت بکش ، پس تو چکاره ای اون چمدون و ساک رو بیاره تو؟
با اخم گفتم: مگه من حمال خواهرزاده اتونم؟!
-نه نیستی ، خودم میرم میارم!
خب از اونجا که من هیچ وقت اهل ناراحت کردن مامانم نیستم سریع گفتم: نمی خواد خودم رفتم!
مامان هم با لبخندی که نشان از پیروزیش بود برگشت سمت آشپزخونه.
وارد حیاط شدم دیدم سمن با بغض کنار ساک و چمدونش ایستاده. به محض دیدنم اخم کرد و خم شد چمدون رو بلند کنه که گفتم: نمی خواد ، خودم می برمشون!
اما اون با لجاجت گفت: ممنون جناب به کمکتون احتیاجی نیست!
خب اگه فکر کرده میرم نازش رو می کشم مثل همیشه که این کار رو می کردم اشتباه کرده. ابرویی بالا انداختم و به دیوار تکیه دادم وگفتم: بفرمایید تو پس!
با تعجب و حرص پاش رو کوبید  زمین و کشون کشون چمدونش رو داخل برد.
دیدینش؟!دیدین که من دروغ نمیگم؟البته میدونید چی حرصم میده؟ این که دختره قدش به زور میشه 160 اونوقت همین آخرین دفعه نشسته بود کنار دختر عموش دلیل جواب ردش به من رو می گفت قد بلند نبودن من، یعنی قد 172 کوتاهه؟ نخند؟ حالیش می کنم! روی من اینقدر ایراد می ذاره؟ حالا اگه راه به راه دوست دختر داشتم می شدم دست نیافتنی؟
سمن که با خشم از کنارم رد شد و ساکش رو برداشت من هم به دنبالش وارد ساختمون شدم و در رو بستم.
راستی یادم رفت بهتون بگم که خونه ما دو خوابه اس، یعنی اتاق مامان و سمن مشترکه. تا اینجا کافیه چون خیلی گرسنه ام و بهتره برم کمک مامان چون داره سفره ناهار رو می کشه.

نظرات 4 + ارسال نظر
mahinfk شنبه 21 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام
این مهدی شخصیت جالبی داره . ادم خبیث . (چه خباثتی کرده بود تو عوض کردن کد های انتخاب واحد . جالب بود. خب در رسیدن به عشقش تلاش میکنه اما خب بیچاره دختره . کار بدی کرده دیگه اما چون رمانه کلی خوشم امد)

می بینم خودشم به اندازه کافی رمانای عاشقونه خونده که تا حد تجزیه تحلیلشونم رفته .
البته من با مهدی موافقم در مورد این حرف که "!فکر کرده غیرت به اینه که دم به دقیقه داد بزنم که دختر خاله این کار رو بکن اون کار رو نکن." من که شخصیت های مهربون رمانا رو ترجیح میدم

علیک سلام...مهدی به این آقایی کجا خبیثه

/لاله/ دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:53 ب.ظ

( با دیدنش یه لبخند عریض که سی و دو تا دندونم رو نشون می داد روی لبم نشست.)
لبخند ؟ آخِی .. چه اعتماد به نفسی ! دهن گشادی که 32 دندون رو نشون بده گاراژ کمپرسیه
( شاید همین شوخیای زیادم باعث فراری دادن این دختر شده )
البته شوخ و شیطون و خوش صحبت بودن خوبه ولی اگه قراره دائم مثل دلقک های توی سیرک لوده بازی در بیاره و جفنگ بگه معلومه که از چشم آدم می افته . مرد باید مثل یوآخیم لو باشه
( دیدم سمن با بغض کنار ساک و چمدونش ایستاده. )
اَه اَه ! چه لوس ! من اگه بودم محلِ سگ به این پسرخاله نمیذاشتم تا حالش گرفته شه .. حالا میمیره دو تا چمدون و ساک رو خودش ببره و منت این آقای از خود راضی رو نکشه ؟
172 بلنده ؟ اگه بلنده پس 190 چیه ؟ 172 متوسطه .. روی هم رفته خوبه .

سلام...اون که نمیاد بگه قدم متوسطه...کدوم ماست بندی میگه ماستم ترشه

farima دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:00 ب.ظ

دست مریزاد سیاوش خان خسته نباشی ب خاطر قلم زیباتون من از طرفدارای همیشگیتون هستم وتاب حال اکثر رماناتونو خوندم ودوره ام کردم حتی...امیدوارم این رمانم ب خوبیه قبلیا باشه وتو کارتون موفق باشی

Zahra پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1396 ساعت 10:29 ب.ظ

تا اینجاش که جالب و قشنگ بود☺☺☺

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد