ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
قسمت هشتم
سر شام که دریغ از یه نگاه، اصلا انگار من وجود ندارم. فرهودم که نشسته بود کنارم
هر وقت می خواستم یه نگاه به سمن بندازم با آرنج محکم می کوبید تو پهلوم که چشام
بی خودی مسیر دیدشون رو تغییر ندم.
خلاصه با هر بدبختی بود من شام رو کوفت کردم و ستاره و مامان و سمن هم ظرفا رو جمع
کردن و طبقه خواسته مامان قرار شد ظرفا رو بعدا بشورن و الان دور هم بشینیم حرف
بزنیم.
فرهود یه پرتقال پوست گرفت و تو بشقاب پر کرد و گذاشت جلو روم و آروم گفت: وقتی
میگم نگاهش نکن، یعنی نگاه نکن، یه ذره بی محلی کن، فوق فوقش می فهمی واقعا تو رو نمی
خواد، پس لازم نیست اینقدر خودت رو بخاطر کسی که دوستت نداره کوچیک کنی !
حرفش زیادم بیراه نبود، اما تویی که عاشقی، نه با تو نبودم با اون بغل دستیتم که
الان سرش به گوشیش گرمه، اون عاشقه و وضع من رو می فهمه، واقعا عشق این چیزا
حالیشه؟
ستاره که تا آخر شب دهنش تو گوش سمن بود و معلوم نبود چی داشت به خورد اون گوش
بدبختش می داد که سمن هی اخم می کرد و هی یه نگاه می انداخت سمت من.
یعنی خشم اژدها ندیده بودم که به لطف این فرهود و ستاره نامرد ، دیدم.
موقع خداحافظی فرهود آخرین نصایحش رو کرد که حق نداری زیاد باهاش حرف بزنی، تو روش
نخند، خودت رو بگیر، با تلفنت زیاد ور برو، خلاصه منظورش این بود کلا سمن رو
بیخیال شم و زندگی کنم.
می شد؟ من که فکر نمی کنم بشه.
بعد از خداحافظی با فرهود و ستاره در رو بستم که نگاهم افتاد به سمن. با اخم نگاه
ازم گرفت و وارد واحدمون شد و در رو محکم بست.
به نظرت مخش تکون نخورده؟ خب این کارش به جز پایین آوردن شخصیتش جلوه دیگه ای هم
داشت مگه؟
زنگ در رو زدم که در سریع باز شد.خود سمن در رو باز کرد.
منم طبق توصیه های فرهود بدون اینکه حتی دلیل کارش رو بپرسم با یه اخم گنده از
کنارش گذشتم که گفت: مبارک باشه پسرخاله!
یا پیغمبر! چی مبارک باشه؟ نکنه این فرهود مادر مرده گند زده باشه به زندگیم.
بدون اینکه برگردم گفتم: ممنون!
خودمم نفهمیدم چی بلغور
کردم.حرفی نزد و سمت اتاقش رفت.
یعنی فقط خواست تبریک بگه؟ حالا این تبریک گفتنش واسه چی بود؟
خواستم برم بپرسم دلیلش چی بود گفته نه سه می شه، ممکنه فکر کنه شش میزنم.پشت
گردنم رو خاروندم و با خودم گفتم: یعنی ممکنه تبریکش واسه این باشه که می خواد
جواب مثبت بده؟
تو چی فکر می کنی؟
پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
( سر شام که دریغ از یه نگاه، اصلا انگار من وجود ندارم. فرهودم که نشسته بود کنارم هر وقت می خواستم یه نگاه به سمن بندازم با آرنج محکم می کوبید تو پهلوم که چشام بی خودی مسیر دیدشون رو تغییر ندم. )
وقتی دخترها پسرها رو به حساب تمیارن و بهشون توجهی نمی کنند خیلی حال می کنم 

خیلی خوشم میاد که سمن اصلا به این پسره نگاه نمی کنه
البته خوشمم نمیاد که این پسره ( مهدی ؟ ) همش مثل این آدمهای ذلیل و بدبخت به سمن چشم بدوزه ! دلم میخواد اینم بهش اعتنا نکنه ( الان معلوم نیست طرف کی هستم ؟ ! ! )
امشب خبیث شدم دوست دارم هر دو همدیگه رو زجر بدن
سادیسم دارم
بیا با هم رفت و آمد نکنیم !
مثلا وقتی می آیی نرو
اون تیکه هایی که وسطش با خواننده حرف میزنه هم خیلی جالبه
تبریکش واسه اینه ک فک میکنه قراره بایکی از همکلاسیاش ازدواج کنه واین فکرو ستاره تو کله ش کاشته البته اگه حدسم درست بوده باشه.این سمن خانومم خود درگیری داره ها.با دست پس میزنه با پا پیش میکشه.
جالب بود موفق باشید فقط ادامش چی یعنی تمو م شد الان